از « لیلی » تا « نازی »بخش نهم
نویسنده : داکتر مراد نویسنده : داکتر مراد

 

خانمهای نق زن ـــ

مقام والا و جایگاه پرارج «زن»، که «مادر» است و من هم از یک «مادر» به دنیا آمده ام، برایم زیاد که بسیار زیاد «مقدس» است.

بلی! زن یگانه موجودی است که حقیقت عشق پاک را می شناسد و مخلوقی است که در وجودش میتوان لطیف ترین فضیلتها را یافت. این اوست که کانون و مرکز خانواده و محل تجمع عطوفت و مهربانی می باشد. در حقیقت زن یگانه و بهترین تحفۀ اسمانی است.اوست که در برابر همه سختیها مقاومت می کند. عاطفه، محبت، احساس،دلسوزی ،واقعیت پسندی، مونسی و همدمی، گذشت، بخشش، سکوت پرمعنی، صبوری، عزت نفس، با مشکلات ساختن و سوختن، ایثار و فداکاری، تکیه گاه شدن برای همه اعضای خانواده ووووو...همه در وجود زن نهفته است.

زن تاج سر مرد است که به او عزت میدهد، ورود زن به خانۀ مرد است، که سبب آغاز سعادت و خوشبختی اش و بزرگترین و امن ترین تکیه گاهش می شود. زن است که هم اقیانوس راز مرد است و هم مرجع راز و نیاز و دردهایش.

امروز، که خشونت علیه زنان در اکثر کشورها اعمال میگردد و به یک پدیدۀ جهانی مبدل گردیده است، متأسفانه در کشور ما این خشونت در حد بسیار بسیار بالا وجود دارد،که مبارزه علیه آن وظیفۀ هر چیزفهم میباشد.

اما، این را هم میدانیم که، در« جهان ما » مثل زنانی، که تحت ظلم واستبداد شوهران، خانواده ها و زورداران قراردارند و از آزار وشکنجه و خشونت علیه زنان لذت میبرند، مردانی نیز وجود دارند «البته فیصدی بسیار بسیارکم»، که قلبشان ازاثر درد و رنج زنان « نق زن ، حسود ، بهانه گیر . . . »شان ، سخت متأثرگردیده و میگردد.

مدت 32 سال میشود که من با « نازی » ازدواج کرده ام. او، زنی است پاک قلب و ساده با رفتار و کردار کمی درون خوری و نق زنی. اما زنی که، همواره به کارهای خانه به وجه احسنش رسیدگی کرده و همیشه قانع بوده و با وضع اقتصادی خوب و بد من ساخته است. به یاد ندارم که او بخاطر لباس ، زیورات و پول، که سبب شکررنجی ها دربعضی خانواده ها میگردد، با من جنگ و دعوا کرده باشد .

به جز ازچند بار، او درتمام این مدت به رویم لبخند زده است. از موقع برخاستن برای آماده کردن صبحانه تا رفتنم به سرکارم البته زمانی که، در سفر نبودم و درخانه میبودم، او یکی از خوبترین خانمها بوده واسـت. کمی درون خوری و بعضی اوقات نق زدن جزءکرکتر زندگی اش میباشد. گرچه ازسال 1359«یعنی سال ازدواجم»تا سال 1371 همیشه زندگی خوش و نورمال داشته ایم، اما ازسال 1371 تا حالا، که مانند دیگرهم میهنانم زندگی ما نیز در آواره گی و بی وطنی سپری گردیده و می گردد، بعضاً درون خوری و نق زنی اش از حد نورمال بیشتر می گردد، که سبب عصبانیت من نیز میگردد و به گفتۀ « کنفوسیوس » :

«وجود آدم عصبانی و خشمگین همیشه پُر از زهر است . »(1)

متأسفانه،من هم بعضی وقتهاعصبانی می شوم و وجودم پُر اززهر می گردد.اما درزندگی زناشویی همیشه تلاش کرده ام، که کانون خانواده را شاد و خندان نگهدارم. گرچه به اساس یک ضرب المثل قدیمی :

«مردی که نتواند خشمگین شود، نادان است وکسی که میتواند خشمگین شود، ولی نمیشود دانا است.»(2)  من، همین دانایی را همیشه نتوانسته ام حفظ کنم و بعضی وقتها درمقابلش خشمگین میشوم، که سبب بگومگوی بی مورد ما میگردد و بعداً تأسف میخورم، اما افسوس که  ناوقت میباشد. این اعتراف «جان وانا میکر» بسیار جالب است :

«سی سال پیش بودکه، دریافتم ناسزا گفتن کار بسیاراحمقانه یی است . من به اندازۀ کافی برای غلبه بر محدودیتهای خود عذاب میکشم و دیگر وقتی باقی میماند که آن وقت را برای تأسف خوردن و ناراحت کردن خودم صرف کنم ، که چرا خداوند موهبت عقل و شعور را به طور مساوی بین مخلوقات آدمیزاده اش تقسیم نکرده است . »(3)

بعضی وقتها خودرا سرزنش میکنم وبه خود تلقین می کنم که :

«آدم سفیه میتواند فاعل فعل یا گویندۀ کلام بی فایده باشد.»(4)

با خود میگویم که شاید دراین اواخر توهم در روابط زناشویی ازجمله کسانی باشی که:

«درهر صد بار خطایی که مرتکب میشوند ، به ندرت حاضر میشوند که برای بیش از یک خطا ، خودرا سرزنش کنند. »

و ازخود میپرسم مبادا من هم :

«ازجملۀ کسانی باشم که بسیارکم منطقی فکر میکنند چون درمقابل کسانی که منطقی فکر میکنند، اکثریت اشتباه کاراند. نشود من هم ازجمله یی همین اکثریت اشتباه کار باشم که، غرور بی جا کورش کرده اند. »

چنانچه :

« درمیان زنان و مردان، بسیارکم هستند کسانی که خودرا مقصر بدانند. هر کدام بنوبۀ خود ادعا دارد و برای ثبوت ادعاهای خود استدلال مینماید که، حق بجانب هستم و دارای خصوصیات و سجایایی اخلاقی هستم که، برای یک زن خوب و یا شوهر خوب لازمی میباشد. آنها برای هر ماجراجویی خود دلایلی ارائه میکنند ، ولو دلایل شان منطقی و یا غیرمنطقی باشد، اما سعی مینمایند که خودرا در نزد دیگران تبرئه کنند و میکوشند تا برای برخوردهای خود که وضع خانوادگی را به جاهای باریک رسانیده است، توجیهات بتراشند و گاهی تا جایی پیش میروند که با سماجت بر بیگناهی خود که گنهکار هم باشد، تأکید میکنند و میگویند هرگز نباید مورد ملامتی قرار گیرند. »

اما، زمانی که من و نازی با هم درددل میکنیم، همیشه به مزاح برایش میگویم :

«کسی که تبسم بر چهره ندارد، نباید ازدواج کند. تو نباید ازدواج میکردی. »(5)

اوکه درمقابل دختر، پسران، داماد، عروسان، نواسه ها، خویشاوندان، خواهرخوانده ها . . . همیشه برخورد دلسوزانه و باگذشت دارد، من گاه گاهی برایش میگویم که ایکاش همان قسمی که دربرابر دیگران دلسوز، باگذشت و خوش برخورد هستی، در مقابل من که شریک زندگی ات هستم، نیز از نق زنی دست بردار می شدی!

بعضی اوقات گفتۀ « دیل کارنگی » را برایش یادآور میشوم که میگوید :

« ای کاش در زندگی زناشویی آن قدر که نسبت به دیگران مؤدب هستیم، نسبت به خودمان هم مؤدب باشیم. »(6)

من همیشه برایش میگویم، که من هم دربرخی موارد ملامتی های دارم، اما چون :

«راه زندگی فقط یکبار طی میشود، پس می باید  به امورکوچک زندگی زناشویی توجه بیشتری نشان بدهیم و این را هم باید قبول کنیم که، توجه به همسر باعث عکس العملی به صورت قدرشناسی می شود که، زندگی طرفین را راحتتر میکند. »(7)

تو، چرا درهرگپ خُرد و پیش پا افتاده درون خوری میکنی ؟

آیا از نق زنی چه با مورد و چه بی مورد لذت میبری ؟

چرا همیشه بالای گپهای خُرد وریزه درون خوری میکنی ؟

ازاین نق زنی هایت چه بدست میآوری ؟ 

« دوروتی دیکس » که، مطالعات وسیعی در زمینه علل ناکامیهای زندگی زنا شویی دارد ، دراین رابطه میگوید :

«بیش ازپنجاه درصد از زناشویی هایی که باشکست روبرو میشوند به این علت است که، رویأهای رومانتیک آغازین ازدواج به علت برخورد با صخره های بزرگ واقعیتهای نامطلوب انتقاد درهم میشکنند. این انتقادها معمولاً میان خالی اما خانمان برانداز هستند. »(8)

« لولاند فوستروود » میگوید :

«موفقیت درازدواج فقط این نیست که، شخصی را مناسب خود پیدا کنیم. بلکه موفقیت دراین است که، ما نیز شخص مناسبی باشیم ! »(9)

« نازی »، که به کارهای خانه، بخصوص پخت وپز، همیشه به وجه احسنش رسیدگی میکند واگر مبالغه نکنم روزانه 14 ساعتش را درکارهای خانه مصرف میکند، گاهی برایش بسیار دوستانه میگویم که :

«شاید هر مرد حاضر گردد بدترین غذاها و دست پخت زن مهربان خودرا بخورد و هیچ گاه از نزدش آزرده نشود، ولی زخم زبان زن بهانه گیر و نق زن خودرا بخاطر غذای خوبی که میپزد تحمل نکند ! »(10)

« دیل کارنگی » مینویسد :

« باورکنید اگر یک مرد به زنش بگوید :

 تو واقعاً دراین لباس چقدر زیبا شده یی ؟

آن زن لباس معمولی را که مورد پسند شوهر واقع شده با لباس آخرین مُد اروپایی و امریکایی عوض نخواهد کرد. »(11)

اما، او بعضی وقتها به این اصل هم چندانی توجه نمیکند وگاه گاهی همین برخوردش سبب شکررنجی های ما نیز شده است .

من به گفته های « ایوان تورگنیف » نویسندۀ نامدار روس که، محبوبیت جهانی دارد که میگوید :

«حاضرم تمام نبوغم و تمام کتابهایم را از دست بدهم به شرطی که بدانم زنی در جایی برای من نگران است که، شب دیر وقت برای شام به خانه خواهم رفت یا خیر! »(12)

سخت معتقد بودم و هستم. هیچ گاه بی مورد درجای دیگر شب را سپری نکرده ام. از شب نشینی ها با دوستانم دور بوده ام و همیشه با زنم و اولادهایم چه درحالت آشتی و چه درحالت جنگی بودن درخانه بسر برده ام. اما نمیدانم چرا نتوانسته ام برای همیشه زندگی سعادت باری که عاری از عصبانیت باشد، نصیب شوم .

زمانی که،نازی بهانه گیری میکند، من برایش دوستانه میگویم که باز برای چی درون خوری را شروع کرده یی و جملۀ نغز و پُرمغز « دیزرائیلی » را برایش تکرار میکنم که، گفته است :

«زندگی کوتاه تر از آنست که آنرا کوچک به حساب آوریم ! »(13)

که این جملۀ زیبای « دیزرائیلی » را « آندره موروآ » نویسندۀ فرانسوی به صورت زیباتری تشریح کرده است :

«ما بیشتر برای سرگرم کردن خود به چیزهای خُرد و کم اهمیتی روی می آوریم که، به طور معمول باید از آنها دوری کرد. با این چیزهای بی اهمیت زندگی شیرین را به کام خود تلخ میکنیم.

ما که، چند صباحی بیشتر روی این کرۀ خاکی زندگی نمیکنیم ، پس چرا ساعات گرانبهای خودرا با تأمل و اندوه سپری کنیم ؟ مگر نه این است که هم خودما و هم دیگران آنها را از یاد میبرند ؟ این چیزهای خُرد ارزش جاودانی شدن را ندارند ! چه خوب است زندگی خودرا صرف کارهای مفید و با ارزش ، افکار متعالی ، محبت واقعی و کارهای فراموش ناشدنی کنیم . »(14)

« دوروتی دیکس » که مطالعات وسیعی در زمینۀ زندگی زناشویی دارد ، نظر خودش را دراین زمینه این طور بیان میکند :

«یک مرد با تجربه در زندگی میداند که میتواند بدون هیچ زحمتی ، تنها با نشان دادن روی خوش به زن خویش اورا به انجام هر کاری که مایل است وادار نماید . چنین مردی میداند اگر قدری از زنش تعریف کند . . . آن زن با تمام وجود در خدمت مرد خواهد بود . »(15)

اما متأسفانه « نازی » من حالا چنین نیست. او، فعلاً با دوخصوصیات زندگی میکند. اکثراً با خوش طبعیتی و بعضی وقتها با نق زنی.

در حالت نق زدنش:

«حتی بعضی اوقات در دلم میگردد تا به جوانان این مشورۀ غیرمنطقی را بدهم که همیشه مجرد بمانند. »(16)

« انوره دو بالزاک » درکتاب خود « زن سی ساله » چنین مینویسد:

« ببینید ! شما با زن زیبایی ازدواج میکنید ، زشت میشود . دختر جوان کاملاً سالمی را میگیرید ، ضعیف میشود . گمان میکنید پُر از شور وعشق است ، ولی سرد میشود ، یا درظاهر سرد و بیحال مینماید . بعد میبینید آنقدر با حرارت است که یا شما را میکشد یا آبروی شما را میریزد . گاهی دختر جوانی که در ابتدأ کودن و ضعیف بوده ، در مقابل شما چنان اراده یی آهنین از خود نشان می دهد که گویی روح ابلیس دراو حلول کرده است . من از زندگی زناشویی خسته شده ام . »(17)

چون به گفتۀ داکتر « تام مک گینس » :

« ازدواج اولین و بزرگترین همبستگی و خویشاوندی میان دونفــر بوده و تنها درک همین موضوع رمز موفقیت درآن است ، بطوریکه نادیده گرفتن یا طفره رفتن ازاین واقعیت همۀ راه ها را بروی شما میبندد ولی با مقابله با گرفتاریهای این حقیقت صاحب کلیدی طلایی خواهید شد که همۀ درها را بروی شما میگشاید . »(18)

او در کتاب خود « اولین سال ازدواج » ، در جای دیگر مینویسد :

« در سالهای اخیر محققین و کاشناسان زناشویی مطالعات زیادی نموده اند ، که پی ببرند چرا برخی زن و شوهرها با هم سازگاری داشته و زندگی زناشویی سعادت آمیزی دارند ولی عدۀ دیگر نمیتوانند سعادتی را که طالب آن هستند ، بیابند . گرچه هنوز راه زیادی درپیش است لیکن کارشناسان بر سه عامل تکیه کرده اند ، که میتواند در کامرانی یک زوج مؤثر باشد . این سه عامل عبارتند از :

1 ــ تناسب شخصیت ـــ به این معنا که شوهر روشی در ابراز احساسات و رفتار خود اتخاذ کند که زن طالب آن است و از آن لذت میبرد و بالعکس .

2 ــ همفکری و هماهنگی ـــ هر یک از طرفین در مورد روابط زناشویی و رفتار زن و شوهر با دیگری هم عقیده میباشند .

3 ــ آرزوی کامیابی ـــ هر دو مصمم باشند که نا امیدی های غیرقابل اجتناب و اختلافات را به طریقی پشت سر گذاشته و ازدواج را تبدیل به تجربۀ شیرین بنمایند .......

هنگامی که پسر و دختر باهم نامزد میشوند ، ملاقاتهای آنها تبدیل به اظهار عشق میشود ، دختر و پسر فرصت کافی جهت مقایسۀ خواستها و یا عدم علاقه ها داشته اند . این مرحله را به نام « آزمایــش سازگاری » میشناسیم . دراین حال ، حداقل میدانند که متفقاً از چه کاری لذت میبرند . اگر واقعاً افرادی جدی باشند هدف زندگی آیندۀ خودرا نیز تحت بررسی قرار داده اند ، هر یک از طرفین عقاید آن دیگری را درمورد مذهب ، تشکیل خانواده ، اهمیت بستگی های خانوادگی ، درآمد پولی ، تحصیلات . . . به خوبی میداند .......

زمانی که از آزمون مرحلۀ نامزدی پیروزمندانه میگذرند و در مراسم عقد نکاح مستقیم یا توسط وکیل خود « قبول دارم » میگویند ، احتمالاً چنین تصور میکنند که سه عامل فوق الذکر در آنها موجود بوده و زندگی سعادتمندانۀ در پیش دارند .......

ولی همۀ ما می دانیم که ، انتخاب « شریک زندگی » که منزه از هر کمی وکاستی باشد ، عملاً غیر ممکـن است و اصطلاح « دارم ترا میشناسم » هیچگاه تمام شدنی نیست و سالها برای شناخت همدیگر دوام خواهد کرد . چون اغلب مردم دراولین برخورد و حتی مدتها پس از آن « ماسک روانی » به چهره میگذارند . مدتی وقت لازم است که این ماسک به قدر کافی کنار رود تا شخص بتواند از پس آن صاحب ماسک را در محیط های مختلف و موقعیتهای متفاوت ببیند ...

تنها یا با دیگران ، همراه بستگان و دوستان ، هنگام بازی یا استراحت ، همراه بزرگان یا جوانان ، هنگام مواجه شدن با عقایدی که مورد قبول اوست یا با آن مخالف است ، هنگامی که جیبش انباشته از پول است و موقعی که بی پول است و غیره . تنها با مشاهدۀ عکس العمل اشخاص در چنین محیط هاست که میتــوان تصمیم گرفت که آیا او می تواند شریک زندگی لایقی باشد یا خیر . در ازدواج عجولانه اغلب انسان فرصت شناختن کسی را که باید جالبترین رویداد بشری را با او تقسیم نماید ، عمداً از دست میدهد . بناءً پس از ازدواج نیز آن ماسک کاملاً از چهره فرو نمی افتد . بعضاً دیده شده که در سالهای بعدی ازدواج ، چهرۀ جدیدی از خصوصیات وشخصیت به تدریج ظهور میکند . گرچه راستی هم انتخاب شریک زندگی که ازهر کمبودی مبرأ باشد ، غیرممکن است ولی با وجود این باید تلاش صورت گیرد که آیا شخصیت ، آرزوها و خواستهای جانب مقابل با شخصیت ، آرزوها و خواستهای شما تطابقت دارد یا خیر ؟ این تلاش خود احتمال « غافلگیر شدن » در دوران ازدواج را ضعیفتر میسازد و زمینه را برای تبدیل ازدواج به جالب ترین و پرارج ترین حادثۀ زندگی انسان مساعد میگرداند ....... »(19)

این را هم میدانیم که محققین تا حال برای نحوۀ انتخاب شریک زندگی کدام فورمول مشخص ارایه نداشته اند . آنها صرف مسایل کلی را جمعبندی مینمایند . من خودم زوجهای مختلفی درخانواده و بیرون ازخانواده را که از ازدواج سعادت بار برخوردار بوده اند ، میشناسم که کمتر نکات مشترکی بین آنها وجود داشته ، ولی زندگی زناشویی بدون دردسر داشته اند . البته دراین گروه زوجهای شامل اند که زیاد مطیع و برده بار میباشند . این زوجها با آنهم که شخصیتهای متفاوتی دارند ولی معمولاً یک چیزی مشترک دارند که آن تفاهم و توافق و گذشت وبرده باری در مقابل همدیگر میباشد .

طوری که « رابرت ــ اف ــ وینچ » جامعه شناس معروف در گزارشات خویش عنوان میکند که :

« یک ازدواج سعادت بار شامل شوهری است که شخصیت او با احتیاجات زنش مطابقت دارد و بالعکس . با این ترتیب وقتی دریک ازدواج سعادت بار و تثبیت شده شوهری را میبینیم که ترجیح میدهد رئیس مطلق خانواده باشد دراین جا معمولاً به زنی برمیخوریم که اجازه میدهد شوهر حاکم خانه باشد ......

خلاصه ، روابط زناشویی مبنی بر نحوۀ استفاده صحیح از تشابهات و اختلافات شخصیتهای فردی است . میزان آمیختن یا تصادم تشابهات و اختلافات میتواند نشان دهندۀ شخصیت زن و شوهر باشد . »(20)

اما اگر یک مرد تابع و فرمانبردار هم، با یک زن نق زن، بهانه گیر و حسود ازدواج کند، هرگز از یک زندگـی زناشویی سعادت بار برخوردار نمیشود . 

« دیل کارنگی » در کتاب خود« آئین زندگی » درمورد زن نق زن، بهانه گیر و حسود که با دست خود گور زندگی زناشویی خود را می کند ، چند نمونه آورده است:

«ـــ « ناپلئون سوم » امپراتور فرانسه ، برادرزادۀ ناپلئون بزرگ ( ناپلئون بناپارت ) عاشق ماری اوژنی اینیاس اوگولیتن دمونیتگو ، ملقب به شاهزاده خانم « تیا » شد . این شاهزاده خانم بی اغراق زیباترین زن جهان بود . ناپلئون سوم به دنبال یک عشق شورانگیز سرانجام با شاهزاده خانم زیبا ازدواج کرد .

اندام موزون ، زیبایی چهره ، دلربایی و فتانی شاهزاده خانم وجود پادشاه فرانسه را سرشار از خوشبختی آسمانی و رؤیایی کرده بود و او که تحت تأثیر جاذبۀ زیبایی شاهزاده خانم قرار داشت طی نطقی از فراز اورنگ پادشاهی با نظر مشاورانش که نمایندگان مردم فرانسه بودند به مخالفت پرداخت و گفت :

ـــ من زنی را که دوستش دارم و برایش احترام قائلم به زنی که برایم ناشناس است و نمیدانم ، میتوانم دوستی خودرا نسبت به او اعمال کنم ترجیح داده ام !

ناپلئون و عروس زیبای او از تندرستی ، قدرت ، ثروت ، موقعیت اجتماعی ، شهرت و عشق و دلدادگی و تمام چیزهایی که برای یک عشق کامل و بی نقص لازم است برخوردار بودند .

به نظر میرسید هرگز آتش مقدس یک عشق با چنان حرارت و درخشندگی مشتعل نشده بود و ازدواج موفقیت آمیزی را به همراه نیاورده بود ، ولی افسوس !

شعله های آتش تند و توفانی این عشق خیلی زود فروکش کرد و حرارت آن زودتر از آنچه که تصور میرفت رو به کاهش نهاد و سرانجام مانند همۀ آتشهای سرکش به تلی از خاکستر تبدیل شد و خاکستر آن نیز به سردی گرایید .

ناپلئون سوم توانست اوژنی زیبا را به امپراتریس فرانسه برساند ، ولی نه فرانسۀ زیبا و نه قدرت و اقتدار ناپلئون و نه فریبایی سلطنت نتوانست این زن خوش منظر را از نق زدن و بد زبانی باز دارد .

اوژنی که از بیماری حسادت و سؤظن رنج میبرد اثرات بیماری خودرا چون موریانه هایی که پایه های تخت سعادت زن و شوهر خوشبخت را میجویدند به جان همسرش انداخت .

اوژنی به دستورهای امپراتور اعتنایی نمیکرد و حتی درخلوت نیز به او اجازه نمیداد جلوه کند .

زمانی که ناپلئون سرگرم انجام وظایفش بود و به عنوان یک پادشاه باید به امور خود بپردازد ، اوژنی ناگهان وارد دفتر کارش میشد و حتی مذاکرات فوق العاده مهمش را نیز قطع میکرد .

اوژنی لحظه یی ناپلئون را تنها نمیگذاشت چون ازاین بیم داشت که او با یک زن دیگر ارتباط عاشقانه داشته باشد .

اغلب نزد خواهرخود از شوهرش شکایت میکرد . در مقابل عکس العملهای دلجویانۀ شوهر میگریست و مدام نق میزد و تهدید میکرد .

یک روز ناپلئون به کتابخانه پناه برده بود تا از شر نق زدنهای همسرش در امان باشد اما اوژنی به زور وارد کتابخانه شد و سیل ناسزا را به جانب شوهرش روانه کرد .

اوژنی برای ناپلئون که ارباب کاخهای با شکوه متعدد امپراتوری فرانسه بود ، به اندازۀ یک کمد دیواری نیز جای امن باقی نگذاشت که بتواند در آن نفسی به راحتی بکشد .

راستی اوژنی از این کارهای خود چه نتیجه یی گرفت ؟

« کارنگی » پاسخ این سوال را از کتابی بنام « ناپلئون و اوژنی ، تراژدی مضحک یک امپراتور » به قلم « ای.ا.راینهارد » چنین به نگارش گرفته است :

ـــ نتیجۀ سختگیریهای اوژنی این شد که ناپلئون اغلب شب هنگام ، از یک در پنهانی ، به اتفاق یکی از ندیمان خود قصر را ترک میگفت . او درحالیکه کلاه خودرا تا روی چشمانش پایین میکشید ، دزدانه از قصر خارج میشد و واقعاً به ملاقات زن زیبایی که منتظرش بود میشتافت . جز دیدار این معشوقه اوگاه نیز چون ولگردها در کوچه و خیابانهای شهر پاریس به گردش میپرداخت و به جاهایی میرفت که وجود شان برای یک امپراتور درحین عبور از منطقه یی افسانه یی بود . در این فضای ناشناخته بود که امپراتور نفس راحت میکشید .

این همان چیزهایی بود که نق زدن برای اوژنی به ارمغان آورد . این درست که او بر شاه فرانسه اعمال قدرت میکرد و باز هم درست است که او زیباترین زن جهان بود ، اما حاصل زیبایی و اقتدار در شعله هـای حسادت میسوخت ، چرا که نه سلطنت و نه زیبایی قادر نیست عشق را در جو زهرآگین نق زدن و حسادت زنده نگهدارد .

« اوژنی » حق داشت اگر چون « ایوب » در پیشگاه پروردگار چنین ناله سر دهد :

ـــ خدایا ، به چیزی که از آن میترسیدم مبتلایم کردی !

اما راستی این بلای آسمانی بود که بر او نازل شده بود ؟ نه ! این زن با حسادت و نق زدنهای پایان ناپذیـر بلا را هم بر خود و هم بر همسرش نازل کرد و عشقی را که میتوانست زیبا و با شکوه باشد از بین برد .

در میان تمامی شیاطین دوزخی که برای از بین بردن عشق و کشتن آن ساخته اند هیچ یک کشنده تر و کاری تر از نق زدن نیست . نق زدن نه مغلوب میشود و نه تمام . مانند مار کبرا نیش میزند و حاصل نیشش نابودی و کشتار است . »(21)

در کتاب « تولستوی » نوشتۀ  « هنری گیفورد ــ ترجمۀ علی محمد حق شناس » در مورد زندگی تولستوی  چنین میخوانیم :

« لئو تولستوی سرانجام از انتقادهای پایان ناپذیر و نق زدنهای بی وقفه همسرش ، در نیمه های شبی از شبهای آخر اکتوبر 1910 ناگهان تصمیم گرفت خانه و زندگیش را ترک کند و 7 نوامبر همان سال بود که در خانۀ رئیس ایستگاه راه آهن در آستاپووا ، که در پنجاه میلی یاسنایاپولیانا واقع است ، چشم از دنیا فروبست .

این حادثۀ شورانگیز هیچ موجب تعجب دوستان نزدیک او نشد .

از همان سال 1884 که برای اولین بار به تلاشی نا موفق دست زده بود تا آزادی خودرا باز به دسـت آورد ، بارها این اقدام را درذهن خود پرورده  بود ، بارها خطاب به همسرش چیزهایی نوشته بود که گویی قـرار بود ( نامۀ خدا حافظی ) باشد . علل اصلی و آشکار این اقدام مسائل خانوادگی بود ؛ این مسائل از دل درگیریهای بی امانی برمیخاست که در جریان آنها این جفت همسر ، که روز به روز با یکدیگر بیگانه تــر میشدند ، بنای ازدواج خودرا از پایه خراب میکردند . »(22)

« کارنگی » درمورد زندگی زناشویی « تولستوی » مینویسد :

«ما گمان میکنیم همسر کنت لئو تولستوی این موضوع را دیرهنگام کشف کرد ، چون اندکی قبل از مرگ خود نزد دخترانش اعتراف کرد :

ـــ من باعث مرگ پدر تان شدم .

در آن لحظه دختران تولستوی به مادرشان پاسخ ندادند ، فقط هردو گریستند ، اما آنها میدانستند مادرشان راست میگوید . آنها فهمیده بودند که مادرشان با شکایت دایم و انتقاد پایان ناپذیر و نق زدن بی وقفه موجبات مرگ پدرشان را فراهم آورده است .

علی رغم وضعی که پیش آمد و باعث شد لئوتولستوی با ناکامی به مرحلۀ مرگ قدم بگذارد او و همسرش می توانستند زندگی خوش وشادمانه یی داشته باشند .

در همان دوران ناشاد لئو تولستوی معروفترین رمان نویس زمان خود بود و دو شهکاری که با نامهای « جنگ و صلح » و « آناکارنینا » تا آن زمان خلق کرده بود ، کافی بود که برای همیشه تاریخ ادبیات جهان را وادار به حفظ نامش کند .

علاوتاً تولستوی و همسرش غیر از شهرت شوهر ، ثروت ، موقعیت اجتماعی و فرزندان متعدد داشتند . پیش از فرارسیدن دوران تلخی گمان نمیرفت سپیده دم هیچ ازدواجی زیباتر از ازدواج آن زوج سر زده باشد .

آنها در آغاز گمان داشتند به خوشبختی کامل و پایدار دست یافته اند . باهم زانو به زمین میزدند و از خداوند بقای دوران خوشبختی خودرا خواستار میشدند .

درهمین دوره اتفاق شگفتی در زندگی تولستوی رخ داد . او به تدریج چنان عوض شد که تبدیل به مردی دیگر گردید . احساس کرد از کتابهای بزرگی که نوشته است راضی نیست . از آن پس زندگی خودرا وقف نوشتن جزوه های کوچکی کرد که در آنها از مردم دعوت میشد به صلح روی آورند تا جنگ نه تنها در روسیه بل در جهان ریشه کن شود . هدف دیگر او در این احوال برخورد با فقر و از میان بـردن آن بود .

تولستوی بزرگ که زمانی اعتراف کرده بود درجوانی مرتکب هرنوع گناهی که تصورش ممکن بوده است و حتی از آدمکشی نیز روی گردان نبوده است ، سعی میکرد بطور کامل از تعالیم مسیح پیروی کند . درچنین اوضاع و احوالی املاک خودرا به کشاورزان بخشید و زندگی فقیرانه یی در پیش گرفت . روزها در مزرعه کار میکرد و مانند کشاورزان عادی به تهیه هیزم و جمع آوردن تودۀ کاه میپرداخت . کفشهایـش را به دست خود تعمیر میکرد ، نظافت اتاق را خودش به عهده داشت و در ظرف چوبین غذای ساده اش را میخورد و میکوشید دشمنان خودرا نیز دوست بدارد .

در چنین فصلی زندگی تولستوی تبدیل به یک غمنامه شد . غمنامه یی که ریشه در ازدواج داشت . همسر مورد علاقۀ تولستوی زندگی پرتجمل را میستود و شوهر خودرا که هوسهای دنیوی را ترک گفته بود تحقیر میکرد . زن به شهرت و زرق و برق ظاهر دلخوش میداشت و برای مرد این خواسته های زن معنایش را از دست داده بود .

زن به ثروت و پول علاقه داشت و برای مرد ملک شخصی ، ثروت و اندوخته گناه به حساب می آمد .

سالهای دراز زن به جان شوهرش نق زد و نا سزا گفت و به او فحش داد . او اصرار داشت که تولستوی کتابهایش را بدون دریافت حق تألیف به چاپ نرساند.چون واگذاری امتیاز به رایگان یعنی پولی که حق همسرش بود و او مجاز نبود آن را ببخشد .

زمانی که تولستوی به مخالفت با خواسته های همسرش بر میخاست او دچار حمله های جنون آسا میـشد و شیشه یی را که پر از تریاک محلول بود بر میداشت و بر کف اتاق پای میکوبید و قسم یاد میکرد که خودش را خواهد کشت . اگر این بازی مؤثر واقع نمیشد ، تهدید میکرد که خودش را در چاه خواهد انداخت . حادثۀ عجیبی در زندگی این زن و شوهر وجود داشت که هنوز هم به گمان من از غم انگیزترین صحنه های عاطفی تاریخ است .

همانطور که ذکر شد ، آنها زندگی سعادتمندانه و توأم با خوشبختی را آغاز کردند و پس از گذشت چهل وهشت سال کار به جای رسیده بود که تولستوی تحمل دیدن زنش را نداشت ولی در همان سالها نیز گاه پیرزن دلشکسته که هنوز تشنۀ محبت بود ، می آمد و در مقابل شوهرش زانو بر زمین میزد و به التماس از او میخواست مطالب عاشقانه یی را که نزدیک به پنجاه سال قبل در دفترش نوشته است ، برایش بخواند . زمانی که تولستوی خاطرات خوش گذشته را با صدای خش دار و پیرش میخواند هر دو سخت متأثر میشدند و میگریستند .

شاید گریۀ آنها برای تفاوتی بود که بین حقایق امروز و رؤیاهای شیرین گذشته وجود داشت . سرانجام تولستوی در هشتاد و دوسالگی که دیگر قادر به تحمل غمنامۀزندگی خانوادگی نبود دریکی ازشبهـای سرد ماه اکتوبر سال 1910 پا در میان برفی که همه جا را پوشانده بود ، گذاشت و پشت به خانه کرد و رفت . او در تاریکی و برف و سرما به سوی هدفی نا معلوم رهسپار شد . یازده روز پس از ترک خانه ، تولستوی دریکی از ایستگاههای راه آهن روسیه به بیماری ذات الریه جهان را بدرود گفت .

درخواست او به هنگام مرگ این بود که اجازه داده نشود زنش در زمان مرگ به او نزدیک شود .

این بهایی بود که کنتس تولستوی به خاطر نق زدن ، پرخاش ، شکوه و شکایت و دچار غش و ضعف شدن پرداخت .

ممکن خواننده احساس کند که حق با خانم تولستوی بوده است . ما نیز تا حدودی قبول داریم ولی موضـوع بحث ما این نیست . موضوع مورد بحث ما این است که آیا نق زدن و پرخاش کمکی به او کرد ؟ آیا وضع را بدتر از آنچه بود نکرد ؟ آیا زندگی برای زن و شوهر تبدیل به جهنم نشد ؟

ـــ من فکر میکنم واقعاً دچار جنون شده بودم !

این جمله یی بود که خانم تولستوی پس از آنکه به وضع شوهرش پی برد بر زبان آورد ، ولی دیگر خیلی دیر شده بود .»(23)

« دیل کارنگی » درمورد زندگی زناشویی « آبرهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا » چنین مینویسد :

«تراژدی بزرگ زندگی « آبراهام لینکلن » نیز مانند عده یی دیگر از مردان بزرگ ، « ازدواج » بود .

تراژدی بزرگ زندگی لینکلن مرگ او نبود ، بلکه زندگی زناشویی او بود . چون موقعی که « بوت » به طرف لینکلن تیر اندازی کرد ، لینکلن نفهمید تیر از کجا و از جانب چه شخصی شلیک شده است . اما او سالها هرروز ناچار بود ازمیوه تلخ و زهرآگین زندگی زنا شویی خود بچیند . بیست و سه سال تمام خانم لینکلن نق زد و اورا عذاب داد .

این زن بخاطر این که شوهرش از لحاظ ظاهر و وضعیت جسمانی در شرایطی نیست که دلخواهش باشد گله داشت و از او ایراد میگرفت . به نظر او سرتاپای آبراهام لینکلن عیب بود . میگفت پشتش قوزدار و حرکاتش بی تناسب است . پاهایش را مانند سرخپوستان بالا میبرد و به زمین میگذارد . قدم برداشـتنش موزون و چالاک نیست . گوشهایش باریک زاویۀ قائمه از طرفین کله اش بیرون زده است . او حتی میگفت :

ـــ دماغت کج است و لب پایینت درازتر از لب بالاست و به نظر میرسد مسلول باشی ! با این دست و پای دراز کله ات خیلی کوچک است !

آبراهام لینکلن و مری تاد لینکلن ازهر لحاظ باهم فرق داشتند . پایگاه تربیتی ، سابقه ، خلق و خـو ، ذوق و سلیقه و دید آنها یکی نبود و مدام یکدیگر را عصبانی میکردند . به گفته یی سناتور آلبرت :

ـــ صدای بلند خانم لینکلن بی شباهت به چیغ نبود و در خیابان نیز شنیده میشد .

در همان اوایل ازدواج یک روز صبح که لینکلن و خانمش صبحانه میخوردند ، خانم لینکلن عصبانی شـد و پیاله قهوه اش را به صورت شوهرش پاشید . این کار در حضور داشت دیگر افراد انجام شد . آقای لینکلـن در مقابل آنها شرمنده شد اما نتوانست حرفی بزند .

آیا این همه دیوانگی و به خشم آمدن ، لینکلن را عوض کرد ؟ از یک لحاظ پاسخ این سوال بلی است . چون باعث شد لینکلن به بهانۀ کار ، آنهم سخت و کمرشکن سه ماه بهار و سه ماه خزان را به خانه و نزد همسرش نیاید . حال آنکه همکارانش هر شب از محل کار خود به خانه هایشان می آمدند .

لینکلن همیشه سعی داشت از اوقات تلخی های همسرش بگریزد . این ثمری است که خانم لینکلن ، امپراتریس اوژنی و کنتس تولستوی از اخلاق و رفتار خود گرفتند .

آنها چیزی را که برایشان بسیار عزیز بود نابود کردند .

بلی ! خیلی از زنان با نق زدن و تمکین ناپذیری خود با دست خود گور زندگی زناشویی خویش را میکنند ، ولی اگر می خواهند زندگی خوش و سعادت بار داشته باشند ، از نق زدن بپرهیزند .

آنها متوجه نمی شوند که زندگی چقدر زود میگذرد . »(24)

به گفتۀ « لیکوک » :

« . . . دوران حیات چقدر کوتاه و چقدر شگفت انگیز است ! بچه در انتظار بزرگ شدن است . پسرجوان آرزوی بلوغ دارد . آن که به بلوغ رسیده است پیگیر ازدواج و جفت جویی است . او باز هم نمیداند چه مرحله یی را پیش رو دارد . اما از این پس است که مسیر افکارش تغیر جهت میدهد . به گوشه گیری میل پیدا میکند . چون به آن مرحله رسید به عقب بر میگردد و با حسرت راهی را که پیموده است از نظر میگذراند . به نظرش می آید که باد سرد زمستانی شاخ آرزوهایش را از برگ تهی کرده است . آه که چه بی حاصل گذشت این عمر ! »(25)

اکنون من صاحب سه طفل میباشم ، که هرسه آنها ازدواج کرده اند و زندگی زنا شویی خودرا مستقلانه به پیش میبرند . اما زمانی که مجرد بودند و گاه گاهی که ازآنها شکررنجی میدیدم ، به یاد گفتۀ « شکسپیر » که میگوید :

« ناسپاسی فرزندان از دندان مار کبرا هم تیزتر و زهرآگین تر است . »(26)

می آفتادم و با خود میگفتم :  

« آه! اطفال ناز پروردۀ من! رئوف ترین قلبها گاهی خیلی بیرحم می شوند. آیا تمام زندگی خود را وقف شما کردن، جز فکرشما فکری درسر نداشتن، وسایل سعادت ورفاه شما را فراهم کردن، امیال خود را فـــدای هوسهای شماکردن، شما را پرستیدن، خون و جان خود را برای شما نثار کردن، آیا اینها همه به هیـــــچ شمرده میشود؟

افسوس که چنین است! همۀ اینها را با بی اعتنائی تلقی میکنید وبا بی قیدی میپذیرید . برای آنکه بتــوان از تبسمهای شما برخوردار شد و محبت حقارت آمیز شما را جلب کرد، باید قدرت خداوندی داشت. آخـرالامر، دیگری فرا میرسد! خانمی، شوهری که قلب شما را از ما میرباید. »(27)

در خاتمه به بارگاه خداوند متعال استدعا مینمایم که، دست آن مردانی را که بالای زنان خود ظلم روا میدارند و زنان خودرا شکنجه و آزار میدهند، دور بدارند.

از بارگاه ایشان التماس مینمایم که، به زنانی که با نق زدن، بهانه گیری و حسادت، کانون گرم خانواده خودرا برای خود و شوهرش و فرزندانش به جهنم مبدل میگردانند، هدایت نیکی فرمایند .

ختم

15.11.2012

داکتر مراد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ــ دیل کارنگی،آئین زنده گی ، مترجم محمد رضا اکبری بیرقی ، تهران ، چاپ پنجم ، 1385،ص ــ 179.

2 ــ همان کتاب .ص ــ 175

3 ــ دیل کارنگی ، آئین زنده گی ، مترجم ــ محمد رضا اکبری بیرقی ، تهران ، چاپ اول ، 1384،ص ــ 6

4 ــ همان کتاب . ص ــ 212 .

5 ــ همان کتاب .

6 ــ همان کتاب . ص ــ 371 .

7 ــ همان کتاب . ص ــ 368 .

8ــ همان کتاب . ص ــ 366 .

9ــ همان کتاب . ص ــ 365 .

10ــ همان کتاب ، چاپ پنجم ، 1385 ، ص ــ 106 .

11ــ همان کتاب

12ــ همان کتاب ، چاپ اول ، 1384 ، ص ــ 372 .

13ــ همان کتاب ، چاپ پنجم ، 1385 ، ص ــ 108 .

14ــ همان کتاب ، چاپ اول ، 1384 ، ص ــ 109 .

15ــ همان کتاب

16ــ انوره دو بالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ ادوارد ژوزف ، چاپ سوم ، 1368 ،ص ــ 120 .

17ــ همان کتاب .ص ــ 120 ، 121 .

18ــ داکتر تام مک گینس ، اولین سال ازدواج ، ترجمۀ آذر کارگاه ، تهران ، چاپ دهم ، 1381 .ص ــ 8 .

19ــ همان کتاب .ص ــ 22 تا 26 .

20ــ همان کتاب .ص ــ 28 .

21 ــ دیل کارنگی ، آئین زنده گی ، ترجمۀ محمد رضا اکبری بیرقی ، تهران ، چاپ اول ، 1384 ، ص ــ 352 تا 355 .

22 ــ هنری گیفورد ، تولستوی ، ترجمۀ علی محمد حق شناس ، تهران ، چاپ سوم ، 1375 ، ص ــ 149 ، 150 .

23 ــ دیل کارنگی ، آئین زنده گی ، چاپ اول ، 1384 ، ص ــ 355 تا 359 .

24 ــ همان کتاب ، ص ــ 359 تا 361 .

25 ــ همان کتاب ، چاپ سوم ، 1385 ، ص ــ 26 .

26 ــ همان کتاب ، ص ــ 183 .

27ــ انوره دو بالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ ادوارد ژوزف ، چاپ سوم ، 1368 .ص ــ 32 .






June 25th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان